شعر عاشقانه
پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۲۲:۲۲

دل ز من بردی ب ناز یک نگاه از چشم مستی
آمدی با صد ترانه در سرای دل نشستی
قلب سنگم را چگونه آب کردی با نگاهت؟
تو همان صیاد عشقی که مرا در دام بستی
داغ ها بر قلب زارم خورده بود از سوز هجران
بار دیگرتو ب عده ای بی وفا دلدار خستی
جان شیرین خودم را در رهت آسان گذارم
هر زمان گویی ک من را از دل و از جان پرستی
من ز عشقت بر نگردم چون تویی درمان دردم
با وجودی ک تو ترکم کردی و پیمان گسستی
دوست میدارم تو را به اندازه دنیا ولیکن
یک سر موی تو را کی میدهم بر ملک هستی؟
در هوای عشق تو پر می گوشد این مرغ بی دل
از چه پرهای پرستو را به بی رحمی شکستی؟