☆ منتظر چیزی نباش بیا تو ☆

سهم من از تو


سهم من از تو


ذوق نیست


عشق نیست


اشتیاق نیست


همان دلتنگی بی پایان است


که روزها دیونه ام میکند


علیرضا بغض
۱۷ نظر

بــه امید آمدنتـــ....



نه چشمانم را میبندم و نه گوش هایم را میگیرم...
 
میخواهم و ببینم و بشنوم تمام لحظه های نبودنت را،تمام امید آمدنت را...
 
آری،من اینجا،چشمانم را به راه آمدنت دوخته ام
 
و در تلاطم لحظه ها گوش میسپارم به آهنگ قدم هایت،
 
همان هایی که برای به هم رسیدن برمیداری...
 
امید آمدنت تمام لحظه هایم را پر میکند،
 
عطر نفس هایت در ذهنم میپیچد و من اما،
علیرضا بغض
۱۶ نظر

همیشه با همیم



برای ان عاشق بی دل می نویسم که حرمت اشکهایم را ندانست
برای ان مینویسم که معنای انتظار را ندانست،

چه روزها و شبهایی که به یادش سپری کردم

برای ان مینویسم که روزی دلش مهربان بود

می نویسم تا بداند دل شکستن هنر نیست

نه دگر نگاهم را برایش هدیه میکنم ، نه دگر دم از فاصله ها میزنم

و نه با شعرهایم دلتنگی ها را فریاد می زنم

می نویسم شاید نامهربانی هایش را باور کند


****
کاش می شد باردیگر سرنوشت از سر نوشت
کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت

کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست

با محبت, با وفا, با مهربانیها نوشت

کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان

داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت

کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود

کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت


****
علیرضا بغض
۳۰ نظر

حــرفـــ دلــــ......


حرف دلم تقدیم به فا ..

روزی که دیدمت آرام خندیدم
به خود گفتم:زندگی
زیبا بود...
آه...
... ولی افسوس او مرا هرگز ندید
حتی پرپر شدنم را در جلوی پاهانش
روزی که رفت من هم رفتم
او به دوام و من به فنا
کاش هرگز او را نمیدیدم کاش
روزی که دیدمش دنیا آبی بود

علیرضا بغض
۳۷ نظر

هی دنیا

آغوش


آغوش کسی را دوست دارم  ...

که بوی بی کسی بدهد

نه بوی هرکسی ...


محمد .هیچکس
۲۳ نظر

همیشه تنهایی باعث میشه ...



تا حالا شده دلت بگیره از دست غصه دق کنه بمیره

تا حالا شده که محتاج بشی حتی خدا هم دستاتو نگیره

 

تا حالا شده یه روز بی خبر عشقت بره بهونشو بگیری

بفهمی هر چی می گفت دروغ بود کم بیاری دلت بخواد بمیری

 

ای خدا زندگیم نقش بر آب حال قلب عاشقم بد جور خراب

قسمت میدم که جونمو بگیری زنده بودن واسه من عین عذاب

 

محمد .هیچکس
۱۶ نظر

شعر عاشقانه



دل ز من بردی ب ناز یک نگاه از چشم مستی


آمدی با صد ترانه در سرای دل نشستی

 

قلب سنگم را چگونه آب کردی با نگاهت؟


تو همان صیاد عشقی که مرا در دام بستی


داغ ها بر قلب زارم خورده بود از سوز هجران


بار دیگرتو ب عده ای بی وفا دلدار خستی


جان شیرین خودم را در رهت آسان گذارم


هر زمان گویی ک من را از دل و از جان پرستی


علیرضا بغض
۱۸ نظر

تــا کـــی ؟


آدَمــهآ کنــآرَت هَستَند ..


تآ کِـــی ؟


تآ وَقتـــی کهــ به تــو اِحتــیآج دآرَند !


اَز پیشــت میرَوَند یک روز ..


کُدآم روز ؟


وَقتی کســی جآیَت آمَد !


دوستَــت دآرَند ..


تآ چهــ موقع ؟


تآ موقعی کهــ کسی دیگَر رآ بَرآی دوســت دآشـتَن پیــدآ کُنـَند !


میگویَــند عآشــقَت هَســتَند بَرآی ِ هَمیشه !


نَــه .. !


فَـقَـط تآ وَقتی کهـ نوبَت ِ بــآزی بآ تــو تَمآم شَوَد ..


وَ این اَست بآزی ِ بآهَــم بودَن ..

علیرضا بغض
۳۲ نظر

ای کاش میشد...


کاش می شد در زمان عاشقی
عشق را در هر کجا فریاد زد
در زمان گیر دار زندگی
لحظه ها را یک به یک احساس داد
کاش می شد در شمار لحظه ها
عشق بی قید و قفس را یاد کرد
در حضور گرم و پرشور دو دست
لذت با هم شدن را یاد کرد
کاش می شد در کنار یکدگر
از حصار این مکان آزاد شد
در کنار جاده های بی کسی
عطر زیبای من تو ما شدن را یافت کرد
کاش می شد در دل مرداب غم
شادی یک دل شدن را داد زد
بر در دیواره های قلبمان
عکس عشقی جاودان را قاب کرد

علیرضا بغض
۲۸ نظر

خدا حافظ پنجره ی من




خداحافظ پنجره ی من

که تنها تو به حرف های دل خسته ام گوش می دهی
خداحافظ ستاره ای که هرگز نورت را ندیدم
وخداحافظ ای اشک های بی گناه
من رفتم می روم جایز نیست
می روم تا پیدا کنم ان حقیقتی را که مرا باز می گرداند …شاید!
شاید تو ندانی دستی را که در دستم بود …هرگز باور نکردم
و صدایش را
غبار جاده ها را چه کسی انکار کرد
و ندانسته گفت و ندانسته خندید و ندانسته رفت
که هنوز زیر سنگینی نگاه هوس امیزش بیدار شده و به خواب می روم
و چه کسی گفت که مرگ را دوست ندارد

در حالی که مرده بود


علیرضا بغض
۱۷ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان