دل ز من بردی ب ناز یک نگاه از چشم مستی
آمدی با صد ترانه در سرای دل نشستی
قلب سنگم را چگونه آب کردی با نگاهت؟
تو همان صیاد عشقی که مرا در دام بستی
داغ ها بر قلب زارم خورده بود از سوز هجران
بار دیگرتو ب عده ای بی وفا دلدار خستی
جان شیرین خودم را در رهت آسان گذارم
هر زمان گویی ک من را از دل و از جان پرستی
آدَمــهآ کنــآرَت هَستَند ..
تآ وَقتـــی کهــ به تــو اِحتــیآج دآرَند !
اَز پیشــت میرَوَند یک روز ..
کُدآم روز ؟
وَقتی کســی جآیَت آمَد !
دوستَــت دآرَند ..
تآ موقعی کهــ کسی دیگَر رآ بَرآی دوســت دآشـتَن پیــدآ کُنـَند !
میگویَــند عآشــقَت هَســتَند بَرآی ِ هَمیشه !
نَــه .. !
فَـقَـط تآ وَقتی کهـ نوبَت ِ بــآزی بآ تــو تَمآم شَوَد ..
خداحافظ پنجره ی من
در حالی که مرده بود