☆ منتظر چیزی نباش بیا تو ☆

شعر عاشقانه



دل ز من بردی ب ناز یک نگاه از چشم مستی


آمدی با صد ترانه در سرای دل نشستی

 

قلب سنگم را چگونه آب کردی با نگاهت؟


تو همان صیاد عشقی که مرا در دام بستی


داغ ها بر قلب زارم خورده بود از سوز هجران


بار دیگرتو ب عده ای بی وفا دلدار خستی


جان شیرین خودم را در رهت آسان گذارم


هر زمان گویی ک من را از دل و از جان پرستی


علیرضا بغض
۱۸ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان